وقتی دلــت تنگ باشد...
وقتی غریبی دیوارهای خانه، مثل این شهر، به دلِ نازک شده ات چنگ بزند...
فقط یک آرزو در دلــــت می ماند....
که کاش یکی بود که می شد خودت را در آغوشش رها کنی و برای ثانیه ای زمان بایستد
و تو همان طور اشک بریزی و اشک بریزی...
که کاش محو شوی در آغوشش و برای همیشه مهربانی اش فقط و فقط از آنِ تو باشد...
که کاش دستانِ قوی و مهربانش پشتوانه ای باشد برای روزهای آشفتگی و دلـــتنگی ات...
نظرات شما عزیزان:
مبین
ساعت21:05---27 آبان 1393
سلام نازنین جان ویلاگ تو عالی بود اگر توانستی به ویلاگ من هم سری بزن:
|